فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 29 روز سن داره
محمد کوچولومحمد کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

♥قصه های فاطمه ناناز و داداش محمد♥

محبت های فاطمه کوچولو

این روزها تغییرات زیادی توی رفتارت می بینم دختر قشنگ و با نمکم   . تغییراتی که واقعا زیباو دلنشینه. تازگی ها خیلی دختر متین و مهربانی شده ای . اونقدر مهربان که  وقتی خونه ی بابا بزرگت می ریم با شیرین زبونی می ری پیش تکتکشون و به اونها می گی " باباحاجی دوس" ، " دایی دوس" ، "بی بی دوس"و ... اوایل هیچ کس اجازه نداشت دست به چیپس و بسکویت و پفکات بزنه. اما حالا خودت می ری و توی دست دوستای کوچولوت می ذاری. قبلا از حموم رفتن بدت میومد و گریه می کردی اما امروز صبح که خواستم حمومت بدم بهت گفتم"  مامانی نگاه کن موهات کثیف شده. باید موهات رو با شامپو بشورم تاتمیز بش...
31 مرداد 1392

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور   خبر پیدا شدن محمدطاهای عزیز چنان مرا به وجد آورده که اشک شوق دزدانه از زیر مژگانم می چکد و قلبم را به آرامی عمیق دعوت می کند زیباترین تصور این است که امشب محمد طاها در کنار پدر و مادرش چه لحظات پر از اشتیاقی دارند.  خوشحالم که اتاق زیبایت " محمدطاها جان" دیگر خالی نیست و عطر نفس هایت در خانه ی کوچکتان می پیچد این خبر در ابتدا گوارای وجود خانواده و پس از آن تمام ملت منتظر باشد   http://www.92329.blogfa.com/  این هم لینک وبلاگ محمدطاهای عزیز و خبر پیدا شدن ایشان ...
27 مرداد 1392

دلم بخاطر دخترم گرفته

امروز بخاطر تو خیلی دلتنگ شدم عزیزم.یعنی مدتیه که به شدت نگرانت شدم یه موضوعی هست که خیلی نگرانم کرده و واقعا نمی دونم چکار کنم. تو الان سه سال و چهار ماهه هستی اما هنوز نمی تونی درست حرف بزنی و خواسته هات را بگی. بخاطر اینکه نمی تونی همه ی خواسته هات را بگی بعضی وقتا با گریه چیزی را می خوای که ما اصلا متوجه نمی شیم. شاید بهتر باشه بریم گفتار درمانی که از بدشانسی ما توی استان خودمون حتی یک مرکز هم وجود نداره. حرف زدنت الا این شکلیه مامان اِتَتِه    یعنی     مامان شکسته بَیه            یعنی       &...
25 مرداد 1392

خاطرات بچه های دیروز

بچه های دهه یب شصت شاید این تصاویر را هنوز به خاطر داشته باشید من از این صفحه خیلی خوشم میومد. یادش به خیر ریاضی و تصویرهاش این هم ایران عزیز اشک یتیم اشک منو در میوورد   حسنک و حیووناش   در آینده باز هم از این پست ها می ذارم. امیدوارم مامانای عزیز لذت برده باشند ...
23 مرداد 1392

ناخن پای فاطمه

امروز خیلی ناراحت شدم برایت دختر عزیزتر از جانم. لطفا ماانی را ببخش . امروز صبح که آب از من خواستی بخاطر دندون درد زیاد حال خوشی نداشتم و این شد که خودت رفتی تا آب بخوری. اما لیوان از دستت به روی انگشت پات افتاد و ناخنت سیاه شد. خیلی مظلومانه گریه کردی و به طرفم اومدی از صبح تا حالا همینطور می لنگی و درد داری. من خیلی مامان بدی هستم که نرفتم برایت آب بیاورم تا تو اینطور درد نکشی لطفا منو ببخش فرشته ی معصوم من ...
21 مرداد 1392

عکس تا یک سالگی دخملی

مامان جان این هم یه تعداد از عکسای تا یک سالگیت که موهات خیل کوچیک بود. اون موقع تپلی بودی ماشالله اما نمی دونم چرا الان لاغر شدی عزیزم. مهم نیست فقط سالم باش و بخند تا دنیا برای من لبخند بزند ...
21 مرداد 1392

مسابقه ی نی نی های شکمو بالاخره تموم شد

  سلام بر همه ی دوستان شرکت کننده در مسابقه ی نی نی های شکمو بالاخره تموم شد و خاطره ی زیبای دیگری بر خاطرات ما اضاف. البته جمع کل رای های ما 86 تا بود و من چون تبلیغ چندانی نکرده و به خودمم زحمت نداده بودم واسم راضی کننده بود. می دونید خیلی خوشحالم که این مسابقه برگزار شد چون از طریق یکی از دوستان که توی وبلاگ خودم برای دخترش تبلیغ کرده بود با این سایت آشنا شدم. برای فاطمه ی نازنینم وبلاگ ساختم  و با مامانای خوبی آشنا شدم بخاطر همین هم احساس یک برنده را دارم و از مدیر سایت هم تشکر می کنم در آخر هم از تمام کسانی که لطف کردن و به عکس ارسالی ما رای دادن صمیمانه تشکر و از خدا براشون سلامتی را آرزو می کنم. ...
19 مرداد 1392

خداحافظ رمضان

  رمضان رفت. اما ای کاش که صفایش نرود. همه ی پاکی و لطف و کرمش نرود. رمضان رفت اما ای کاش ما دوباره غرق این دنیا نشویم. کاش باز هم دلمون رمضانی باشدو عملمان هم خدایی فردا باز هم یک عید زیبای دیگر است . عید اونایی که خالصانه خدا را عبادت کردند و ریاضت روزه را به جان خردیدند عزیزان یک ماه بنده گی مبارک و گوارای وجودتان ...
17 مرداد 1392

نامه ای برای بیست سال دیگرت دخترم

سلام عزیز دل مادر از حالا می خواهم نامه هایی برای  پانزده سال دیگرت بنویسم. زیرا تمام حرفها را نمی شود گفت. و حتی نمی دانم در آینده هم در کنارت هستم دخترکم یا اینکه از آن بالا شاهد زندگی زیبا و دعاگوی توام. دخترم قبل از هر چیز باید بگویم که این نامه ها نصیحت نیستند. اندرز و اجبار هم نیست. اما می خواهم حاصل تجربیات تمام عمرم را با اشتیاق در اختیارت گذارم که این بهترین هدیه من به تو خواهد بود. دخترم و پاره ی تنم ، من در وجود تو تمام آرزوهای محقق شده ی خویش را می بینم. اولین بار که آرزوی داشتن تو را کردم را هیچ وقت فراموش نمی کنم.پاییز بود و من و بابایی در حیاط شاه چراغ نشسته بودیم. من چشم به گنبد زیبای آ؛ا دوخته بودم. دلم گر...
15 مرداد 1392